اين اتفاق اگر در سانتاباربارا رخ داده بود و فرزندان مولتي ميلياردرهاي آمريکايي براي بازآفريني چند ثانيه از يک فيلم هاليوودي ـ که حاصل و محصول فرهنگ خودشان است ـ چنين کاري کرده بودند چندان جاي حيرت نبود.چه،رفتارهاي فردي و اجتماعي در ظرف فرهنگ مسلط شکل ميگيرد و در همان ظرف و قالب فرهنگي و اجتماعي قابليت تفسير و توجيه مييابد.
به عبارت ديگر حتي اگر اين رخداد در نقطهاي ديگر از ايران ـ مثلاً نواحي شمالي کشور ـ اتفاق ميافتاد با تحير کمتري ميشد به آن نگاه کرد اما وقتي اين اتفاق درست در شهر «يزد» رخ ميدهد حيرت و حيراني زايدالوصفي براي آنان که اين شهر را شهر «قنات و قنوت و قناعت» ناميدهاند به جا ميگذارد.
مردمان يزد هنوز فراموش نکردهاند که اسلافشان چه طور با يک صاع آب (کمتر از 3 ليتر) غسل ميکردند وبا يک مُد آب (کمتر از يک ليوان) وضو ميساختند و دهقانانشان چهطور کوزه در بسته آب را پاي درختانشان دفن ميکردند تا ريشه درخت بر سينه کوزه بنشيند و بچسبد و ـ به قدر نياز ـ آب بنوشد؛ مبادا قطرهاي از آن هدر رود و آسيابانانشان که چند مرغ و خروس پاي آسياب رها ميکردند تا تک و توک بلغورهاي گندم و جو که از لابهلاي سنگ آسياب ميافتد و لاي درز سنگ گم ميشود آنها به مدد نوکهاي موچينوارشان در آورند و بخورند مبادا به اندازه ارزني اسراف شود و نهايتا هم، گوشت ماکيان دانه برگرفته را ميان صاحبان غلات توزيع ميکردند...
اينها قصه نيست. فرهنگي است که حتي هنوز در معدود گوشه و کنار اين شهر ـ که هنوز هاليوود به درون آن رسوخ نکرده است ـ وجود دارد؛ هرچند نفسهاي آخرينش را ميکشد.
حيراني زايدالوصف ما از شنيدن و ديدن اين اخبار، به همان اندازه که ناشي از نگراني مان نسبت به آينده است، برآمده از ناآگاهي ما از روند و جهت تحولات اجتماعي است و هراس ناشي از اين جهل است که ما را به واکنشهاي غير متعارف و بعضا واژگون در برابراين رخدادها وا ميدارد.
اما اين موضوع را در دنياي امروز و با مولفههاي حاکم بر فرهنگ جهاني چگونه و با چه پارامترهايي ميتوان ارزيابي کرد؟ آيا اين اتفاقي فوقالعاده مهم است که ميتواند منجر به نتايج بغايت خطيري شود يا رخدادي عادي متاثر از موج مهارناپذير جهانيشدن است؟
اين رخداد را اگر بخواهيم با ديدگاه و زباني دانشبنيان و کاملا عاري از تعصب ارزيابي کنيم بايد به يکي از اين دو تحليل بپردازيم:
اول ـ ارزشها و هنجارهاي بومي و ريشهدار هر ملت و هر قومي، خلاصه و عصاره تمدني است که آن ملت خلق کرده و براي هر هنجار و خرده هنجارش هزينههاي کلان داده و همه اين خلاقيتهاي چندهزار ساله در بستر تاريخي و بويژه جغرافيايي، بغايت حائز ارزش و اهميت است تا آنجا که يک ملت در طول يک تاريخ، براي دستاوردها فکري و تمدني خويش چه بسا بارها ناچار به نبرد و مبارزه و جانفشاني شدهاند و اين محصول تمدني را به قيمت جانهاي گرانبها و تجارب گرانقدر وانديشههاي گرانسنگي در طول هزاران سال ـ تا آنجا که در تاريخ گم ميشود ـ به دست آوردهاند؛ بنابراين آسان به دست نيامده که آسان از دست برود... اينک نيز که عصاره و اندوخته تمدني در معرض خطر و وزش بادهاي ويرانگر تمدن مسلط جهاني است، لاجرم بايد در برابر آن ايستاد و جانفشاني کرد و به هيچ قيمتي نگذاشت که از دست رود...
اينک که اين موج مهيب اهريمني به بنيانهاي فرهنگي ما به شيوهاي نرم تازيدن گرفته و ساختههاي تمدني ما را هدف قرارداده است، بر ماست که با همه تاب و توان در برابرش بايستيم و از حاصل قرنها فرهنگ آفريني و اندوخته هزاران سال تمدن خويش محارست کنيم...
دوم ـ فرهنگ و تمدن پديده بومي و ملي نيست، بلکه جهاني و بشري است. آنچه ميماند محتوم به ماندن است و آنچه از بين ميرود، محکوم به رفتن. اساساً بيگانگان با فرهنگ ما نميستيزند بلکه از آن خبر هم ندارند. آنچه آنها خلق کردهاند فرهنگي است که به مدد دانش و فناوري برترشان ـ که باز محصول فرهنگ است ـ به دنيا نشان دادهاند و معرفي کردهاند و آفريدههاي تمدني شان را بر بالهاي دانش برتر نشاندهاند و به دنيا فرستادهاند و همين امر فرهنگشان را «جهاني» و مسلط کرده است و بقيه عالم، بي آنکه جنگي در گرفته باشد، مغلوب شدهاند و ما نيز ـ لاجرم ـ در زمره بقيه عالميم ولامحاله بايد واقعيت را بپذيريم و به آن تن دهيم. باقيمانده هنجارها و خرده فرهنگهايمان هم بسرعت از دست خواهد شد و جاي آن را فرهنگ جهاني خواهد گرفت.... چنانچه ما پيش از آنها به ابزارهاي ارتباطي و تبليغي دست يافته بوديم شايد اينک در صحراي نوادا هم با شيوه و متد يزد آبياري و کشت و زرع ميکردند و به جاي اينکه ما آسمانخراش بسازيم، به تقليد آنها، آنها بادگير ميساختند به تقليد ما...
دقت در بنيان هريک از اين دو تفسير، آشکارا نشان ميدهد بالاخره تا زماني که از نظر حجم و جنس توليدات فرهنگي در رديف جوامع مولد و مسلط قرار نگرفتهايم، تکسويگي جريان فرهنگي مسلط بر نظام جهاني کماکان رو به ما دارد همچنان که رو به بسيار جوامع ديگر خواهد داشت.
در تحليل اتفاقي که در صدر مقاله به آن اشاره شد، دو نکته حائز دقت است.
الف ـ يکي از مهمترين کارکردهاي نهاد خانواده، انجام فرايند جامعهپذيري (Socialization) در کودکان است. جامعه پذيري به فرايندي گفته ميشود که فرهنگ، خردهفرهنگ و ارزشهاي حاکم و رايج در جامعه از نسل پيشين به نسل بعد منتقل ميشود. همين که کودک به آهستگي ياد ميگيرد بايد به بزرگترها احترام بگذارد، چه حرفهايي بزند، از چه رفتارهايي پرهيز کند، در مقابل گروههاي سني و جنسي مختلف چه رفتاري از خود بروز دهد، چه چيزهايي را پاس بدارد، به چه چيزهايي اعتقاد يابد، چه افراد يا موضوعاتي را مقدس بداند، در برابر هر عمل چه عکسالعملي داشته باشد و.... همه اينها مجموعه فرايند جامعهپذيري است که به اجتماعي شدن فرد ميانجامد. دومين نهادي که بعد از خانواده فرايند جامعهپذيرکردن فرد را برعهده دارد نهاد آموزش و پرورش است.
ب ـ اتفاقي در چند دهه اخير رخ داده است که دانشمندان نام آن را جهانيشدن گذاردهاند. جهانيشدن (Globalization) در حوزه جامعهشناسي به طور اجمال يعني ارزشها، خردهفرهنگها و هنجارهاي متحدالشکل جهاني جاي ارزشها و خردهفرهنگهاي بومي و ملي را ميگيرد. اما اين ارزشهاي جهاني که از مريخ نميآيد. طبيعتا همان ارزشهاي نظام مسلط جهان (غرب) است که به مدد موج تبليغاتي و رسانههاي برتر خود را حاکم بلامنازع و فرهنگ برتر جهان معرفي کرده است.
حال چنانچه با اين مبناي تحليلي و نظري واقعه يزد را بررسي کنيم بايد بگوييم آن جوانها قبل از اينکه فرايند جامعهپذيري را دريافت کنند در معرض فرايند جهاني شدن قرار گرفتهاند. به عبارتي تقدم و تاخر «جامعهپذيري» و «جهانيشدن» به هم خورده و جابه جا اتفاق افتاده است. اين موضوع خود دو سو دارد. يکسوي آن فرهنگ جهاني است که خود را به مدد رسانههاي سحرانگيز، تکثير و تحميل ميکند و سوي دوم نظام خانواده و نظام آموزش و پرورش خودمان است که به دلايل مختلفي که نياز به پژوهش دارد دچار استيصال شده و نتوانسته در برابر موج توفنده جهاني مقاومت کند.
اين موضوع را در کنار موضوعات و معضلات متعدد و متنوع جامعه مثل رشد و تنوع اعتياد به رغم همه شعارها و هشدارها و اطلاعرسانيها و آگاهي بخشيها بگذاريد، همين طور پايين آمدن سن شروع انواع ناهنجاريها و بزهکاريها و... تمايل رو به تزايد جامعه به انواع رفتارهاي غير عقلاني مثل طالعبيني و فالگيري و کلاهبرداريها و فرصتطلبيهاي شيادان از اين رفتار اجتماعي و مجموع عوارضي که اين کنشهاي غيرعقلاني براي جامعه به جا ميگذارد و هزينههاي مادي و رواني که ببار ميآورد... و هزار و يک مشکل ريز و درشت ناشي از رفتارها و تغيير باورهاي آدمها. اينها را با چه دانشي ميتوان سنجيد و با چه ابزاري ميتوان درمان کرد؟ با فيزيک، شيمي، رياضيات يا پزشکي؟
معلوم است که مسائل مربوط به مقوله انسان را بايد در حيطه علوم انساني مطرح و بررسي کرد. اما ناآگاهي و سر به زير برف کردن ما باعث شده به جاي توجه بيشتر و جديتر به اين دانشها در شرايط بغايت متغير و ناپايدار کنوني، علوم انساني را متهم شماره يک ببينيم و کمر به نابودي و تعطيلي آن ببنديم! مجموعه اظهارنظرهايي را در مورد اين علوم ميشود ببينيد.
ميگويند علوم انساني موجود، غربي است. مگر اتفاقاتي که در جامعه ميافتد و يک نمونه اش در صدر اين مقاله آمد شرقي است؟ آيا علوم طبيعي و مهندسي و پزشکي مان هم که غربي است بايد تعطيل کنيم؟! مگر بقيه علوم ما شرقي است؟ مگر لباس پوشيدن دختران در خيابانها شرقي است؟ مگر ساختمانسازي و معماري مان شرقي است؟ مگر لوازم خانگي مان شرقي است؟ اساساً مگر علم و دانش مقولهاي جهاني و انساني نيست؟ چه فرقي ميکند کجا به دست آمده است؟ حاصل تفکر و تلاش نوع بشر در طول تاريخ است. غربي و شرقيکردن علم چه گرهي را ميگشايد؟
مگر نه اين است که اتفاقاتي که امروز ميافتد حاصل شرايط روز است و براي احاطه و اشراف بر آن بايد به علوم روز مجهز شد؟
ناآگاهي ما از زيربنا و فلسفه اتفاقات در حال وقوع، پهنهاي نامکشوف و غيرقابل پيشبيني در برابرچشمان ما گشوده است و هراس از اين فضاي مبهم، ما را در برابر آن به کنشهاي نامتعارف، از جمله موضعگيري شتابزده در برابر مباني برخي علوم وا داشته است. حال آنکه ابهام، ناپيدايي و پيشبينيناپذيري وقايع و حتي کنشهاي فردي و جمعي نه به خاطر ذات اين کنشهاست که حاصل جهل ما نسبت به مباني آن است. بر اين اساس ميزان حيراني آنکس که به مباني علوم انساني و فراگرد نظري تحولات جهان واقف است، بسيار کمتر از عموم جامعه است و بر همين اساس پيشبينيپذيري روند اتفاقات و کنشهاي فردي و اجتماعي بسيار بيشتر از توده جامعه است. براي همين است که عالمان علوم انساني مثلاً پديدههاي اجتماعي امروز از قبيل نوع لباس، مراودات و رفتارهاي گروههاي مختلف سني و جنسي ـ از قبيل جوانان، نوجوانان، زنان و... ـ را حاصل سلسله فرايندهايي ميدانند که بسيار فراتر و حتي متفاوت از عوامل بشدت عيني و سطحي مانند سهلانگاري نيروهاي انتظامي در برخورد با مظاهر اين پديدههاست. اما متاسفانه کنشگران فعال رسمي در قالب نيروهاي اجرايي اعتقاد چنداني به اين مباني و دانش نظري نهفته در لايه زيرين آن ندارند و ترجيح ميدهند همان لايههاي رويي و هويداي آن را به مدد برخوردهاي فيزيکي بردارند و به زير سطح فرو برند. نتيجه اين ميشود که شده است. حاصل بيش از سه دهه برخورد با پديدههايي مانند بدحجابي، اعتياد، فساد و.. را ببينيد. آيا همگان هم نظر نيستند که همه اين پديدهها در اين سه دهه، برخلاف همه شعارها و تلاشها، بشدت رشد کرده و چندين برابر شده است؟ هرچند مدتي است افرادي گهگاه سخن از کار فرهنگي ميکنند اما خود اين مبحث نيز صرفاً در قالب «شعار» مطرح است و عملکردها را بنگريم، توجه به فرهنگ به شوخي شبيه است! اگر به فرهنگ باور بود چگونه ميشد توجيه کرد که بعد از قريب سي و پنج سال، دوباره برسيم به نقطهاي که به پزشکان درباره استفاده از کراوات هشدار تکاندهنده بدهيم؟ به اين ميگويند قشريترين نوع کنش که از سطحيترين نوع شناخت برميخيزد.
يکي از روشهاي اثبات شده در علم، پايش و اندازهگيري ميزان اثربخشي هر کنش يا برنامه اجرايي است. فرض کنيد در آزمايشگاهي ميخواهند درجه سختي فولاد را بالا ببرند. از يکسوي خط توليد، کاتاليزوري را وارد ميکنند و از ديگر سو، تيمي ديگر ميزان اثربخشي آن را اندازه ميگيرد. چنانچه ديد فولاد به جاي اينکه سختتر بشود، نرمتر شد بلافاصله به تيم اول خط اطلاع ميدهد که اضافه کردن کاتاليزور را قطع کند. در علوم انساني هم کم وبيش همينطور است. اگر فاکتور يا کنشي را براي کاستن يک نوع رفتار اجتماعي به کار ميگيريم، همين که ديديم منجر به افزايش آن رفتار شد، بايد آن عامل را قطع کنيم. اما اينجا گويي تيمي که مسئول و متولي اندازهگيري اثربخشي فاکتورهاست به کلي غايب است و سر کار حاضر نميشود و کنشهاي رسمي براي کنترل رفتارهاي اجتماعي، فارغ از اينکه اثر مستقيم دارد يا معکوس، تا قيام قيامت تکرار و تکرار ميشود!
تشريح بيشتر اين مقوله در گنجايش اين مقاله نيست. همانقدر که اشارتي باشد. اما در دو جمله بايد گفت که سير تحولات و تغييرات اجتماعي سريعتر و عميقتر از آن است که با ابزارها و بازوهاي اجرايي فاقد مبناي فکري و نظري بتوان در برابر آن ايستاد يا مسير آن را تغيير داد. تجربه عيني و مشهود ساليان گذشته آشکارا موُيد اين واقعيت است. براي فهم و شناخت مکانيزم حاکم بر پديدههاي به ظاهر شگفتانگيز و جهان در حال دگرگوني ـ که ما هم لامحاله بخشي از آنيم ـ بايد به دانش، مباني و ساز و کارهاي خفته در پس آن باور داشت و احترام گذاشت و فلسفه آن را آموخت؛ حتي اگر غربي باشد.... با فحش دادن به مباني علوم، مشکل که حل نميشود هيچ، فضا براي فهم تحولات پيچيده و خارج از کنترل و پيشبيني ما، روز به روز تيرهتر و خوفانگيزتر ميشود.
فیلم مورد نظر:
ا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
دوشنبه 20,ژانویه,2025